دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

دیدن روی تو در خویش زمن خواب گرفت

Image result for ‫دیدن روی تو در خویش ز من خواب گرفت‬‎

دیدن روی تو در خویش زمن خواب گرفت


آه از آیینه که تصویر تو در قاب گرفت


خواستم نوح شوم ، موج غمت غرقم کرد


کشتی ام را شب طوفانی گرداب گرفت


در قنوتم ز خدا « عقل » طلب می کردم


« عشق » امّا خبر از گوشه ی محراب گرفت


نتوانست فراموش کند مستی را


هرکه از دست تو یک قطره می ناب گرفت


کی به انداختن سنگ پیاپی در آب


ماه را می شودازحافظه ی آب گرفت ؟!


"شهلا نطری"

دردهای من جامه نیستند تا ز تن در آورم

Image result for ‫دردهای من جامه نیستند‬‎
دردهای من 
جامه نیستند
تا ز تن در آورم 
چامه و چکامه نیستند
تا به رشته‌ی سخن درآورم
نعره نیستند
تا ز نای جان بر آورم

دردهای من نگفتنی
دردهای من نهفتنی است

دردهای من
گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست
درد مردم زمانه است
مردمی که چین پوستینشان
مردمی که رنگ روی آستینشان
مردمی که نام‌هایشان
جلد کهنه‌ی شناسنامه‌هایشان
درد می‌کند

من ولی تمام استخوان بودنم
لحظه‌های ساده‌ی سرودنم
درد می‌کند

انحنای روح من
شانه‌های خسته‌ی غرور من
تکیه‌گاه بی‌پناهی دلم شکسته است
کتف گریه‌های بی‌بهانه‌ام
بازوان حس شاعرانه‌ام
زخم خورده است

دردهای پوستی کجا؟
درد دوستی کجا؟

این سماجت عجیب
پافشاری شگفت دردهاست
دردهای آشنا
دردهای بومی غریب
دردهای خانگی
دردهای کهنه‌ی لجوج

اولین قلم
حرف حرف درد را
در دلم نوشته است 
دست سرنوشت
خون درد را 
با گلم سرشته است 
پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها کنم؟

درد
رنگ و بوی غنچه‌ی دل است
پس چگونه من
رنگ و بوی غنچه را ز برگ‌های تو به توی آن جدا کنم؟

دفتر مرا
دست درد می‌زند ورق
شعر تازه‌ی مرا
درد گفته است
درد هم شنفته است
پس در این میانه من
از چه حرف می‌زنم؟

درد، حرف نیست
درد، نام دیگر من است
من چگونه خویش را صدا کنم؟ 
                                                                               
"قیصر امین‌پور"

همه چیز خوب است ...

Image result for ‫همه چیز خوب است جز احوالِ من‬‎

همه چیز خوب است 


جز احوالِ من
که مدت ها... مدت ها


از دیدنِ تو محروم بودم!

هــمه چیز خوب است 

جز همان 

گوشه ی خالیِ دلم...

"امیرمحمد مصطفی زاده"

چقدر صدای آمدنِ پاییز شبیه صدای قدم های تو بود

Image result for ‫چقدر صدای آمدنِ پاییز  شبیه صدای قدم های تو بود‬‎

چقدر صدای آمدنِ پاییز


شبیه صدای قدم های تو بود


ملتهب، مرموز، دوست داشتنی...


چقدر هوای پاییز شبیه دست های توست


نه گرم، نه سرد، همیشه بلاتکلیف!


چقدر صدای خش خش برگ ها


شبیه صدای قلب من است


که خواست، افتاد، شکست...


چقدر این پیاده روها پر از آرزوهای من است


نارنجیِ یکدست، پُر از آدم های دست در دست، مست...


چقدر پاییز شبیه دلتنگی ست


شبیه کسی که بود، رفت


کسی که دیگر نیست.

 

"پریسا زابلی پور"