دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

باد ما را با خود خواهد برد...

Image result for ‫باد مارا با خود خواهد برد‬‎

در شب کوچک من ، افسوس

 

باد با برگ درختان میعادی دارد

 

در شب کوچک من دلهرهء ویرانیست

 

 گوش کن

 

وزش ظلمت را می شنوی ؟

 

من غریبانه به این خوشبختی می نگرم

 

من به نومیدی خود معتادم

 

گوش کن

 

وزش ظلمت را می شنوی؟

 

در شب اکنون چیزی می گذرد

 

ماه سرخست و مشوش

 

و بر این بام که هر لحظه در او بیم فرو ریختن است

 

ابرها، همچون انبوه عزاداران

 

لحظهء باریدن را گوئی منتظرند

 

لحظه ای و پس از آن،هیج

 

پشت این پنجره شب دارد می لرزد

 

و زمین دارد

 

باز می ماند از چرخش

 

پشت این پنجره یک نامعلوم

 

نگران من و تست

 

ای سراپایت سبز

 

دستهایت را چون خاطره ای سوزان، در دستان عاشق من بگذار

 

و لبانت را چون حسی گرم از هستی

 

به نوازش لبهای عاشق من بسپار

 

باد ما را با خود خواهد برد

 

باد ما را با خود خواهد برد


"فروغ فرخزاد"

نظرات 1 + ارسال نظر
محبوبه مهاجر دوشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1395 ساعت 10:21 ق.ظ

بلورِ روان !

چشمان من شبیهِ تو هرگز ندیده است

قُربانِ آن کسی که تو را آفریده است !


تو مثلِ آن بلورِ روانی که آسمان

از شهد وشیرو شعر تورا پروریده است


یا آن که دستِ معجزه سازِ خدا تو را

از روی کاردستیِ ِ شیطان کشیده است!


گویی ازآب و آتش و باد و خیال و خاک

یک قطره روی بومِ حقیقت چکیده است


شاید خدا برای تمام فرشتگان

پیغمبری به نامِ شما برگزیده است


شیرین که ماهپاره ی زیبای قصه هاست

پیشِ طلوعِ روی تو حیرت دمیده است


یوسف که دست بسته ی تقواست، پیشِ تو

دستانِ بی اراده ی خود را بُریده است !


گیسوی چون کمندِ تو یلداتر از شب است

پیشانیِ بلندِ تو مثل سپیده است


تو آن پدیده ای که زبان از تو عاجزاست

هرکس بخواهد از تو بگوید پدیده است.. !


دکتریدالله گودرزی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد