دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

در مـــــن کـــوچـه هـایـی اســت کـه بـا تـــــو نــگـشـتـه ام

Image result for ‫در من کوچه ای است که با تو در آن نگشته ام‬‎

در مـــــن


کـــوچـه هـایـی اســت کـه بـا تـــــو نــگـشـتـه ام

ســـفـر هـایـی اســت کـه بـا تـــــو نـــرفـتـه ام

روزهــایـی اســت کـه بـا تـــــو ســـر نــکـرده ام

شــب هـایـی اســت کـه بـا تـــــو آرام نــیـافـتـه ام

عـــاشـقـانـه هـایـی اســت کـه بـا تـــــو نــگـفـتـه ام . . .

مــی بـیـنـی چـــقـدر بـا تـــــو کـار دارم

با من بمان

"راحمه باقی پور"

بی تو اکنون درد را با تمام شوق می نوشم

Image result for ‫بی تو اکنون درد را با تمام شوق مى نوشم و زهر را با هر شراب هرگز نمى دانستم اینسان تلخ است تنها بودن تنها بى تو‬‎
بی تو

اکنون درد را با تمام شوق

می نوشم، 

و زهر را با هر شراب

هرگز نمی دانستم اینسان تلخ است

تنها بودن،

تنها، بی تو

"هرمان_هسه"

پرسید که چونی ز غم و درد جدایی

Image result for ‫پرسید که چونی‬‎

آن کس که از او صبر محالست و سکونم

بگذشت ده انگشت فروبرده به خونم

پرسید که چونی ز غم و درد جدایی

گفتم نه چنانم که توان گفت که چونم

زان گه که مرا روی تو محراب نظر شد

از دست زبان‌ها به تحمل چو ستونم

مشنو که همه عمر جفا برده‌ام از کس

جز بر سر کوی تو که دیوار زبونم

بیمست چو شرح غم عشق تو نویسم

کآتش به قلم در افتد از سوز درونم

آنان که شمردند مرا عاقل و هشیار

کو تا بنویسند گواهی به جنونم

شمشیر برآور که مرادم سر سعدیست

ور سر ننهم در قدمت عاشق دونم

از عشق سخن باید گفت

Image result for ‫از عشق سخن باید گفت‬‎
از عشق سخن باید گفت

همیشه از عشق سخن باید گفت

حتی اگر عاشق نیستی

هم از عشق سخن بگو

تا دهانت به شیرین ترین شربت های معطر جهان شیرین شود

تا خانه ی تاریک قلبت

به چراغی که به میهمانی آورده ای روشن شود

تا کدورت از قلبت

همچو ابلیس از نام خدا بگریزد

"نادر ابراهیمی"