مزه ای چسبناک دارد مرگ
و صدای پایش برق می زند مثل بلورهای نمک
از چشم هایش شعله های بنفش می ریزد
و مثل آب به قالب هر چیزی در می آید مرگ
جیب هایش پر از ثانیه های سنگ شده
و دست هایش مثل ابر پراکنده است مرگ
گوش های شکسته ای دارد مرگ
و سینه اش صخره ای ست پر از مو
با شکافی عمیق که نیزه های نور را می بلعد و
خاکسترشان می کند مرگ
غروب ها گاهی
با سیگار نیم سوخته ای بر لب
در افق های دور قدم می زند
وبعد
سیگارش را پشت آب های افق می اندازد
و با قایقی نقره ای به ساحل می آید مرگ
گیر می اندازد گاهی ما را
دست می اندازد گاهی دریا را
همدست می شود گاهی با ماه
و می دواندمان گاه
در جست و جوی یک پری دریایی مرگ
تجربه ای بکر است
لا به لای اتفاق های روزمره و تکراری .
هلوی شیرین و وسوسه انگیزی ست با کرک هایی موهوم
بر شاخه ای که در وهم تکان می خورد
و فهم را به سخره می گیرد مرگ
غریبه نیست
چهره ی آشنایش در ما مخفی ست
و دیده می شود با چشم هایی معکوس مرگ
کیف کشیدن کبریتی در تاریکی ست
شوق ظهور یک نگاتیو است که سوخته می پنداریمش
و می کشاندمان
به تاریکخانه ی بی روزن
مرگ
"حافظ موسوی"
چهارشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1395 ساعت 07:59 ق.ظ