دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

مزه ای چسبناک دارد مرگ

Image result for ‫مرگ‬‎

مزه ای چسبناک دارد مرگ

و صدای پایش برق می زند مثل بلورهای نمک

 

از چشم هایش شعله های بنفش می ریزد

و مثل آب به قالب هر چیزی در می آید مرگ

 

جیب هایش پر از ثانیه های سنگ شده

و دست هایش مثل ابر پراکنده است مرگ

 

گوش های شکسته ای دارد مرگ

و سینه اش صخره ای ست پر از مو

با شکافی عمیق که نیزه های نور را می بلعد و

خاکسترشان می کند مرگ

 

غروب ها گاهی

با سیگار نیم سوخته ای بر لب

در افق های دور قدم می زند

وبعد

 سیگارش را پشت آب های افق می اندازد

و با قایقی نقره ای به ساحل می آید مرگ

 

گیر می اندازد گاهی ما را

دست می اندازد گاهی دریا را

همدست می شود گاهی با ماه

و می دواندمان گاه

در جست و جوی یک پری دریایی مرگ

 

تجربه ای بکر است

لا به لای اتفاق های روزمره و تکراری .

هلوی شیرین و وسوسه انگیزی ست با کرک هایی موهوم

بر شاخه ای که در وهم تکان می خورد

و فهم را به سخره می گیرد مرگ

 

غریبه نیست

چهره ی آشنایش در ما مخفی ست

و دیده می شود با چشم هایی معکوس     مرگ

 

کیف کشیدن کبریتی در تاریکی ست

شوق ظهور یک نگاتیو است که سوخته می پنداریمش

و می کشاندمان

به تاریکخانه ی بی روزن

مرگ

"حافظ موسوی"