دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

باران‌ که‌ می‌زند به‌ پنجره‌...

Image result for ‫باران‌ که‌ می‌زند به‌ پنجره‌‬‎

باران‌ که‌ می‌زند به‌ پنجره‌،

جای‌ خالی‌اَت‌ بزرگ‌تر می‌شود !

وقتی‌ مِه‌ بر شیشه‌ها می‌نشیندُ

بوران‌ شبیخون‌ می‌زَند،

هنگامی‌ که‌ گُنجشک‌ها

برای‌ بیرون‌ کشیدن‌ِ ماشینم‌ از دل‌ِ برف‌ سَر می‌رسند،

حرارت‌ِ دستان‌ِ کوچک‌ِ تو را

به‌ یاد می‌آورم‌

وَ سیگارهایی‌ را که‌ با هم‌ کشیده‌ایم‌،

نصف‌ تو،

نصف‌ من‌...

مثل‌ِ سربازهای‌ هم ْسنگر !

وقتی‌ باد پرده‌های‌ اتاق‌ُ

جان‌ِ مَرا به‌ بازی‌ می‌گیرد،

خاطرات‌ِ عشق‌ِ زمستانی‌مان‌ را به‌ خاطر می‌آورم‌

دست‌ به‌ دامن‌ِ باران‌ می‌شوم‌،

تا بر دیاری‌ دیگر ببارد

وَ برف‌

که‌ بر شهری‌ دور...

آرزو می‌کنم‌ خُدا

زمستان‌ را از تقویم‌ِ خود پاک‌ کند !

نمی‌دانم‌ چگونه‌،

این‌ فصل‌ها را بی‌تو تاب‌ بی‌آورم‌ !


((نزار قبانی))

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد