دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

غمگنانه

تا تو را

زیباتر و شایسته تر

سروده باشم

اینک سکوت

زیرا کلام را

دیگر

یارای باز گفتن عشق تو نیست

و من

در آئینه ی چشمخانه هایت

خواب جاودانه ام را

آغاز میکنم.

"ابراهیم منصفی"

استغاثه

Image result for ‫دستم را بگیر‬‎

نگاه کن

شریانهای آبی من

تو را چه صمیمی می تپند

و مشام جنوبی یَم بوی شرقی تو را

چه خوب می شناسند

هیچکس

شبهای تابستانی هیجده سالگی ام را

به من باز پس نمی دهد.

هیچ کس نمی داند

که اگر کسی با من بود

پاییز از فصلهای سال می رفت .

پاییز می رفت

و تو می آمدی

که همه ی اردیبهشت ها را

تبسّم می کردی

باور کن مرا

تا در فرصت معطر عشق

به شهر کودکی خویش

به بشارت آیم

دستم را بگیر

جز تو هیچ نمی بینم من

جز تو هیچ نمی خواهم

نمی خواهم.

مرا خورشی کن

از میوه های باغ صدایت

مرا در انحنای آبی پستانهایت

بپوشان

مرا بردار

مرا از خاک بردار!

"ابراهیم منصفی"

آرزو

دلم می خواست
زیباترین شعر جهان را
می سرودم
سرودی
با شوکتی بی همانند
شعری که هیچکس را
توان باز گفتنش نباشد
دلم می خواست
از تو می گفتم
از تو
که شاهبانوی جوانسالی های
من بودی.
دلم می خواست
تنها تو را می سرودم
تنها تو را
ای آرزوی محال.


"ابراهیم منصفی"