دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

دستان تو

دستان تو صبح هستند

وقتی آب را به صورتت می پاشند

تا آینه مثل هر روز

از تو معذرت خواهی کند

وقتی کاسه شیر را روی اجاق می گذارند

تا شعله از گرمی آن ها اجازه بگیرد

وقتی پرده ها را کنار می زند

تا حریر و لطافتش

چروک و کهنگی را دور کند

وقتی پنجره را باز می کند

تا خورشید انتظار نکشد..

دستان تو

صبح هستند.

 

"محسن حسینخانی"

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد