من چرا دل به تو دادم که دلم میشکنی | | یا چه کردم که نگه باز به من مینکنی |
دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست | | تا ندانند حریفان که تو منظور منی |
دیگران چون بروند از نظر از دل بروند | | تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی |
تو همایی و من خسته بیچاره گدای | | پادشاهی کنم ار سایه به من برفکنی |
بنده وارت به سلام آیم و خدمت بکنم | | ور جوابم ندهی میرسدت کبر و منی |
مرد راضیست که در پای تو افتد چون گوی | | تا بدان ساعد سیمینش به چوگان بزنی |
مست بی خویشتن از خمر ظلومست و جهول | | مستی از عشق نکو باشد و بی خویشتنی |
تو بدین نعت و صفت گر بخرامی در باغ | | باغبان بیند و گوید که تو سرو چمنی |
من بر از شاخ امیدت نتوانم خوردن | | غالب الظن و یقینم که تو بیخم بکنی |
خوان درویش به شیرینی و چربی بخورند | | سعدیا چرب زبانی کن و شیرین سخنی |
یکشنبه 3 خردادماه سال 1394 ساعت 10:52 ق.ظ