بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که میبینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
درباره من
من نشانی از تو ندارم،اما نشانیام را برای تو مینویسم:
در عصرهای انتظار،به حوالی بی کسی قدم بگذار!
خیابان غربت را پیدا کن،وارد کوچه پس کوچههای تنهایی شو!
کلبهی غریبیام را پیدا کن، کنار بید مجنون خزان زده و کنار مرداب آرزوهای رنگیام،
در کلبه را باز کن و به سراغ بغض خیس پنجره برو! حریر غمش را کنار بزن!
مرا خواهی دید با بغضی کویری که غرق انتظار است،
پشت دیوار دردهایم نشستهام..........
ادامه...
و تو مرا با روحانیت شانههایت میپرورانی و من قالب زیبای تو را در جاودانیترین جای قبلم جاودانی میکنم از اینکه روزگار تیره است و شب ما تیره است باک نداریم من به فروغ تن اندوهگین تو مینگرم و تو به آتش بازی قلب من خیره میشوی سرتاسر این پهنه درد پر از سکوت است فقط قلبهای ما است که میخواند در کنار رودی از مرگ به زندگی میاندیشم