دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

تمام فصل های من...

دی خانه کرده توی رگ هایت

دستان تو سرد است چون آهن

اردیبهشت هستی ولی گویا

مرداد داری زیر پیراهن

                  

 

 هررشته ازانبوه موهایت

چون سبزه ای بر دامن دشت است

آتشفشانی کهنه در جانم

عشقی که با شهوت عجین گشته ست

 

 

من دشت لوتم؛ دشت بی برگی

چون ظهر تیرم داغ و جوشانم

آغوش باش این خاک قرمز را

جامی از اندامت بنوشانم

 

 

ای گوهر دردانه ی نادر

دستان تو همتای گنجینه ست

دریا و کوه نور در وهمم

شکل دو پستانی که بر سینه ست

 

 

ای مرمرین اندام من این بار

آغوش قرمز رنگ می خواهم

تختی که بر آن صلح روییده

امشب برای جنگ می خواهم

 

 

چنگی بزن بر ساز اندامم

چنگی که در آن نیست آرامش

هرم نفسهایم گره خوردند

در امتداد ضجه ی خواهش

 

ایمان صابر

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد