ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
دی خانه کرده توی رگ هایت
دستان تو سرد است چون آهن
اردیبهشت هستی ولی گویا
مرداد داری زیر پیراهن
هررشته ازانبوه موهایت
چون سبزه ای بر دامن دشت است
آتشفشانی کهنه در جانم
عشقی که با شهوت عجین گشته ست
من دشت لوتم؛ دشت بی برگی
چون ظهر تیرم داغ و جوشانم
آغوش باش این خاک قرمز را
جامی از اندامت بنوشانم
ای گوهر دردانه ی نادر
دستان تو همتای گنجینه ست
دریا و کوه نور در وهمم
شکل دو پستانی که بر سینه ست
ای مرمرین اندام من این بار
آغوش قرمز رنگ می خواهم
تختی که بر آن صلح روییده
امشب برای جنگ می خواهم
چنگی بزن بر ساز اندامم
چنگی که در آن نیست آرامش
هرم نفسهایم گره خوردند
در امتداد ضجه ی خواهش
ایمان صابر
خونریزی و نندیشی ، عیار چنین خوشتر
دل دزدی و نگریزی ، طرار چنین خوشتر
زان غمزه دود افکن ، آتش فکنی در من
هم دل شکنی هم تن ، دلدار چنین خوشتر
هر روز به هشیاری نو نو دلم آزاری
مست آیی و عذر آری ، آزار چنین خوشتر
نوری و نهان از من ، حوری و رمان از من
بوس از تو و جان از من ، بازار چنین خوشتر
الحق جگرم خوردی ، خونریز دلم کردی
موئیم نیازردی ، پیکار چنین خوشتر
مرغی عجب استادم ، در دام تو افتادم
غم میخورم و شادم ، غمخوار چنین خوشتر
من کشته دلم بالله تو عیسی و جان درده
هم عاشق ازینسان به هم ، یار چنین خوشتر
این زنده منم بیتو ، گر باد تنم بیتو
کز زیستنم بیتو ، بسیار چنین خوشتر
خاقانی جان افشان بر خاک در جانان
کز عاشق صوفی جان ، ایثار چنین خوشتر
خاقانی
در تو پیامبریست
که لب هایش شفابخش روزگارند
و چشمهایش شقُ القمر آفرینش
دین تو عشق است
و من مؤمن به عشق تو
و شعر های من کتاب هدایت توست
برای آنها که
در کلامشان گاهی
تازیانه می روید
کامران فریدی