دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

سازش...

بر سر آنم که با بی‌مهری جانان بسازم

با غم دل خو بگیرم، با بلای جان بسازم

از پزشکان داروی بیماری دل را نجویم

درد اگر درمان نشد با درد بی‌درمان بسازم

از جفای دوست با بیگانگان حرفی نگویم

وصل اگر ممکن نگردد با غم هجران بسازم

من سکندر نیستم کز وادی ظلمت بترسم

با همه رنجی به عشق چشمه‌ی حیوان بسازم

خوب می‌دانم نگارا راه و رسم عاشقی را

هر بلایی از تو آمد بر سرم، با آن بسازم

قهرمان، جانا ز بیداد تو پروایی ندارد

گر بسوزانی مرا، با آتش سوزان بسازم

"یزدانبخش قهرمان"