ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
تلخم مپیچ ای دوست تلخم
آری رهایم کن در این مرداب جانکاه
بگذار در این واپسین دم
با درد خود دلگرم باشم
ناگاه
تیری از کمین برخاست بنشست
تا پر میان سینه ی من
دیدم که جنگل سنگ شد در دیدگانم
شب نرم نرمک ریخت در رود روانم
صیاد من کیست ؟
جز شاخ های سرکش پر شوکت دیرینه ی من
بگذار و بگذر
بگذار در این واپسین دم
گه گاه بالیسیدن خوناب خود
سرگرم باشیم
نصرت رحمانی
پاییز است
نه در بیرون
بلکه در درون من
سرما در درون من است
بهار و جوانی
دور نرفتهاند
اما این منم که به پیری گراییدهام
مرغان در هوا به پرواز درآمدهاند
میخوانند
و گرمِ ساختن آشیانهاند
همهجا زندگی در تکاپوست
مگر در درون سینهی تنهای من
هنری لانگ فو
به این تنهایی خو کرده ام
و نمی خواهم کسی را ببینم
و نمی خواهم ماه را ببینم
زیرا یاد تو می افتم
و خورشید مرا به گرمای تو می رساند