دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

دخیل...

به خیالت دخیل می بندم، به تو شاید دوان دوان برسم

درد من را فقط تو می فهمی پس چرا نزد دیگران برسم؟

 

 

ای که لب هات خوشه های انار، ای که پیراهنت شب یلداست

 پشت شب جایگاه خورشید است کمکم کن به صبح آن برسم

 

 

گل نازک دل پر از نازم با غم و غصه هات می سازم

سعی کن راه را خلاصه کنی تا به تو تازه و جوان برسم

 

 

می شود در کلاس درس شما سر و پا گوش بود و خسته نشد

می شود با مرور چشمانت به فراسوی آسمان برسم

 

 

عشق یعنی بهار در راه است، عشق یعنی که من گلی دارم

عشق یعنی تمام عمرم را به گلم مثل باغبان برسم

 

 

جای دوری نمی رود بخدا، دست در دست های من بگذار

 مثل گنجشک های بی تابم، کاش می شد به آشیان برسم

 

 

 محمد فرخ طلب فومنی

 

درخت زمستانی(دکتر نادر نادرپور)

من آن درخت زمستانی ، بر آستان بھارانم

که جز به طعنه نمی خندد ، شکوفه بر تن عریانم

ز نوشخند سحرگاهان ، خبر چگونه توانم داشت

منی که در شب بی پایان ، گواه گریه ی بارانم

شکوه سبز بھاران را ، برین کرانه نخواهم دید

که رنگ زرد خزان دارد ، همیشه خاطر ویرانم

چنان ز خشم خداوندی ، سرای کودکی ام لرزید 

که خاک خفته مبدل شد ، به گاهواره ی جنبانم

 درین دیار غریب ای دل ، نشان ره ز چه کس پرسم ؟

 که همچو برگ زمین خورده ، اسیر پنجه ی طوفانم

 میان نیک و بد ایام ، تفاوتی نتوانم یافت

 که روز من به شبم ماند ، بھار من به زمستانم

 نه آرزوی سفر دارد ، نه اشتیاق خطر کردن ،

 دلی که می تپد از وحشت ، در اندرون پریشانم

 غلام همت خورشیدم ، که چون دریچه فرو بندد

 نه از هراس من اندیشد ، نه از سیاهی زندانم

 کجاست باد سحرگاهان ، که در صفای پس از باران

 کند به یاد تو ، ای ایران به بوی خاک تو مھمانم