دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

رویای من...


من هم مانند دیگران

برای خود رویایی داشتم

که عاقبت...

هیچ تعبیری نیافت

از این روست که

حالا بی توجه

با پاهایی میخکوب بر زمین

سر جایم باقی می مانم

به آسمان می نگرم

لباس هایم را پیرامون بدنم

و سنگینی پیکرم را

به روی کفش هایم

و همچنین لبه های کلاهم را به دور سر

حس می کنم

هوا از بینی ام وارد و خارج می شود

و تصمیم می گیرم که دیگر

رویایی نپرورانم.


ویلیام کارلوس ویلیامز

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد