دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

همواره عشق بی خبر از راه می رسد

همواره عشق بی خبر از راه می رسد

 

چونان مسافری که به ناگاه می رسد

 

وا می نهم به اشک و به مژگان تدارکش

 

چون وقت آب و جاروی این راه می رسد

 

اینت زهی شکوه که نزدت سلام من

 

با موکب نسیم سحرگاه می رسد

 

با دیگران نمی نهدت دل به دامنت

 

چونانکه دست خواهش کوتاه می رسد

 

میلی کمین گرفته پلنگانه در دلم

 

تا آهوی تو کی به کمینگاه می رسد!

 

هنگام وصل ماست به بام بزرگ شب

 

وقتی که سیب نقره ای ماه می رسد

 

شاعر!دلت به راه بیاویز و از غزل

 

طاقی بزن خجسته که دلخواه می رسد

 

 

زنده یاد "حسین منزوی"

دل مرده از آنم که مسیحانفسی نیست

دل مرده از آنم که مسیحانفسی نیست
فریادم از آن است که فریاد رسی نیست
از خانقه ای شیخ به کس درنگشایند
معلوم شد امروز که در خانه کسی نیست
ای مرغ گرفتار که دوری ز گلستان
واماندگیت جز به شکست قفسی نیست
بگذر چو نسیم از سر این باغ که در وی
هر جا که گلی سرزده بی خار و خسی نیست
گر طالب یاری قدمی پیش نه ای شیخ
کز صومعه تا دیر مغان راه بسی نیست
در سیل غم از جای شدن کار خسان است

اهلی چو حریفان، سبک بلهوسی نیست



"اهلی شیرازی"