دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

پایان التهاب تو آرامش من است


در آن دمی که باده شوی جام می شوم
وقتی پیاله ، من همه تن کام می شوم

در کوچه باغهای نشابور چشم تو
انگار مست باده خیام می شوم

آن گرگ وحشی ام که به صحرای عاشقی
چون آهوان صید شده رام می شوم

هر چند پای می کشم از دام این جنون
مقهور دست عشق سرانجام می شوم

حس می کنم بدون تو ، بر دار بی کسی
روزی هزار مرتبه اعدام می شوم

جادوی چشم توست که در شعله های آن
من با تمام پختگی ام خام می شوم

تو محو این حلاوت احساس می شوی
من مات آن طراوت اندام می شوم

بی تاب دیدن تو و دیوانه تر شدن
هر شام ماه تب زده بر بام می شوم

پایان التهاب تو آرامش من است
آرام می شوی تو و آرام می شوم

محمدرضا ترکی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد