دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

دستهایت را دوست دارم


دستهایت را دوست دارم

دستهایت را دوست می دارم که مظهر نجابت اند

و نگاهت را که تنها بهانه برای بودن

با تو زیستن رویایی است می دانم

با این همه

ای خیال

ای فسانه

ای رویا

حضورت تا همیشه جاری باد

شاعرانه بستره ای است شب

و وعده گاه هم آغوشی

و رقیبی است ناگریز شب

که تو

این خداوندگار زیباییم را

با معصومانه حسرتی

گاه می چراند چشم

پنداره خلقت

تثلیثی ساده بود

تنها پنداره ای که منش تواند فهمید

تو

خدا

و عشق

با این همه

ای خیال

ای افسانه

ای رویا

بهانه ام باش

بهانه ام باش تا همیشه

بهانه ای برای بودن


"شاهکار بینش پژوه"

تو نیستی...

تو نیستی

اما من برایت چای می ریزم

دیروز هم

نبودی که برایت بلیت سینما گرفتم

دوست داری بخند!

دوست  داری گریه کن!

و یا دوست داری

مثل آینه مبهوت باش

مبهوت من و دنیای کوچکم

دیگر چه فرق می کند

باشی یا نباشی

من با تو زندگی میکنم


"رسول یونان"


سرگردانی....


سیبی رها بودم

بر پهنه ی آب

و رهایی

سرگردانی بود

کاش دست هایت نزدیک بودند....


"رسول یونان"