دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

من تا ابد گیر چشمان توام


گیرم تمام دنیا بگویند ما مال هم نیستیم

ما به درد هم نمی خوریم
گیرم برای زیر یک سقف رفتن عشق، آخرین معیار این جماعت باشد
گیرم دوست داشتن بدون سند

حرام باشد، عجیب باشد، باور نکردنی باشد
گیرم تا آخر عمر تنها بمانم
گیرم دستانت در دستانم هرگز قفل نشود
من اما...
گیر این گیرها نیستم
من تا ابد گیر چشمان توام
گیر دوست داشتنت...

هیچکس نیست خریدار تو چندان که منم


در میان آفتاب گرم سوزان پای لخت
ره سپردن تشنه لب، بی آب، تنها در کویر
گوشه ویرانه ای بی توشه افتادن مریض
ساختن بالین زخشت، از خاک گستردن سریر
سوختن از هجر یاری نوجوان یکدور عمر
ساختن با وصل زالی پیرتر از چرخ پیر
با تشبهای گوناگون شدن با دست غیر
گاه ملت را وکیل و گاه دولت را وزیر
هست آسانتر بعالی همتی کز بهر شغل
گردد از دون فطرت بالانشین منت پذیر

حبیب یغمایی