دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

نگاهت


می‌دانی ؟

می‌دانی از وقتی دلبسته‌ات شده‌ام

همه جا

بوی پرتقال و بهشت می‌دهد ؟


هرچه می‌کنم

چهار خط برای تو بنویسم

می‌بینم واژه‌ها

خاک بر سر شده‌اند


هرچه می‌کنم

چهار قدم بیایم

تا به دست‌هات برسم

زانوهام می‌خمد .


نه این‌که فکر کنی خسته‌ام ،

نه این‌که تاب راه رفتن نداشته باشم

نه ...

تا آخرش همین است

نگاهت

به لرزه‌ام می‌اندازد ... " عباس معروفی "

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد