دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

بار فراق دوستان

بار فراق دوستان، بس که نشسته بر دلم

می روم و نمی رود ناقه به زیر  محملم

 

بار بیفکند شتر، چون برسد به منزلی

بار دل است همچنان؛ ور به هزار منزلم

 

ای که مهار می کشی، صبر کن و سبک مرو

کز طرفی تو می کشی، وز طرفی سلاسلم

 

بار کشیده جفا، پرده دریده هوا

راه ز پیش و دل ز پس، واقعه ای است مشکلم

 

معرفت قدیم را، بُعد حجاب کی شود؟

گر چه به شخص غایبی، در نظری مقابلم

 

آخر قصد من تویی، غایت جهد و آرزو

تا نرسم، ز دامنت دست امید نگسلم

 

ذکر تو از زبان من ، فکر تو از جنان من

چون برود؟ که رفته ای، در رگ و در مفاصلم

 

مشتعل توام چنان، کز همه چیز غایبم

مفتکر توام چنان، کز همه خلق غافلم

 

گر نظری کنی ، کند کِشته صبر من ورق

ور نکنی، چه بر دهد بیخ امید باطلم؟

 

سنت عشق سعدیا! ترک نمی دهی؟ بلی

کی ز دلم به در رود، خوی سرشته در گِلم؟

 

داروی درد شوق را با همه علم عاجزم

چاره کار عشق را، با همه عقل جاهلم


سعدی علیه الرحمه

نظرات 1 + ارسال نظر
فاطمه قنبری چهارشنبه 3 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 09:46 ق.ظ http://fatemehghanbari.ir

خدا بیامرزش
زیبا است

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد